شب که می شود برای شعـــرهای کوتـاه مـــن و انگـیزه بـــودن با تــو واژه ها ردیـف می شـــوند ومـن با کوله باری دل نوشتــــه تــــو را هم چنان نفس می کشـــم با تواَم که بر دلم چه خوش نشسته ای بگو کجای این دنیا میشود تو را داشت زیر کدام آسمان میشود تو را نفس کشید روی کدام زمین میشود دورِ تو گشت پشت کدام پنجره میشود آمدنت را زیست به کدام فصل میشود در آغوشِ تو رسید بگو که نمیشود تو را نخواست و چه شب دلپذیرے میشود برڪه ے چشمانت را پارو بزنم تا ڪشتی احساسم درساحلِ نگاهت پهلو بگیرد و من تمامِ عاشقانه هایم را یڪجا ارزانی آغوشت ڪنم از من گذشته به تو فکر نکنم از من گذشته اراده کنم که فراموشت کنم مثل اینکه بگویند اسمت را از یاد ببر بگویند از نفس کشیدنت دست بردار تو در من نفس می کشی دَم تویی بازدم تویی من به هوای تو زنده اَم تو حالا عضوی از روحِ من شده ای
????بدان قدر مرا مانند من پیدا نخواهد شد که هرکس باتوباشد، غیر من دیوانه خواهد شد اگر امروز بغضم را بِراند شانه های تو کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد شبی از چِک چِک باران به گوشِ کاسه فهمیدم که این سقفِ ترک خورده وَبالِ خانه خواهد شد غرورم راشکستی راحت و هرگزنفهمیدی که بُرجی خسته با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد نَفَهمیدی که وقتی عِشق باشدکِرمِ خاکی هَم اگر پیله بِبافَد دور خود پَروانه خواهد شُد تورا من زنده خواهم داشت زیرا عشقِ من روزی ????برای نسل های بعدِ ما افسانه خواهد شد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|